واژه متافیزیک و مفهوم متافیزیک
تعریف کلمه متافیزیک بسیار سخت است. سکههای قرن بیستمی مانند «فرا زبان» و «متا فلسفه» این تصور را ایجاد میکند که متافیزیک مطالعهای است که به نوعی فراتر از فیزیک است، مطالعهای اختصاص داده شده به موضوعاتی که فراتر از دغدغههای دنیوی نیوتن، انیشتین و هایزنبرگ است. این تصور اشتباه است. واژه متافیزیک از عنوان جمعی از چهارده کتاب ارسطو گرفته شده است که ما در حال حاضر تصور می کنیم متافیزیک ارسطو را تشکیل می دهند . خود ارسطو این کلمه را نمی دانست. (او برای شاخه ای از فلسفه که موضوع متافیزیک است چهار نام داشت: «فلسفه اول»، «علم اول»، «حکمت» و «الهیات».) حداقل صد سال پس از مرگ ارسطو، یک ویراستار یکی از آثار او (به احتمال زیاد، آندرونیکوس رودز) آن چهارده کتاب را « Ta meta ta phusika » نامیده است – «بعد از فیزیکال» یا «آنهایی که بعد از جسمانی هستند»
«آنهایی که پس از جسمانی هستند» – کتابهای «فیزیکی» کتابهایی هستند که در ما اکنون فیزیک ارسطو را می نامیم . این عنوان احتمالاً برای این بوده است که به دانشجویان فلسفه ارسطو هشدار دهد که تنها پس از تسلط بر «مواد فیزیکی»، کتابهای مربوط به طبیعت یا جهان طبیعی – یعنی در مورد تغییر، باید متافیزیک را امتحان کنند، زیرا تغییر ویژگی تعیینکننده است. از دنیای طبیعی
این معنای احتمالی عنوان است زیرا متافیزیک در مورد چیزهایی است که تغییر نمی کنند. ارسطو در یک جا موضوع فلسفه اول را به عنوان «هستی» و در جایی دیگر به عنوان «علل اول» معرفی می کند. این یک سوال خوب و آزار دهنده است که چه ارتباطی بین این دو تعریف وجود دارد. شاید پاسخ این باشد: علل اولیه تغییرناپذیر چیزی جز مشترک بودن با چیزهای تغییرپذیری که ایجاد می کنند ندارند. مانند ما و موضوعات تجربه ما – آنها هستند، و در آنجا شباهت متوقف می شود. (برای راهنمای دقیق و آموزنده اخیر متافیزیک ارسطو ، به Politis 2004 مراجعه کنید.)
آیا باید فرض کنیم که «متافیزیک» نامی برای آن «علم» است که موضوع متافیزیک ارسطو است ؟ اگر این را فرض کنیم، باید به چیزی در همسایگی پایان نامه های زیر متعهد باشیم:
موضوع مابعدالطبیعه «هستی به عنوان چنین است»
موضوع مابعدالطبیعه اولین علل اشیا است
موضوع متافیزیک چیزی است که تغییر نمی کند
هر یک از این سه تز ممکن است به عنوان بیانیه ای قابل دفاع از موضوع چیزی که تا قرن هفدهم «متافیزیک» نامیده می شد در نظر گرفته شود. اما پس از آن، به طور ناگهانی، بسیاری از موضوعات و مسائلی که ارسطو و قرون وسطی آن را به عنوان متعلق به فیزیک طبقه بندی می کردند (مثلاً رابطه ذهن و بدن، یا آزادی اراده، یا هویت شخصی در طول زمان) شروع به تخصیص مجدد کردند. به متافیزیک تقریباً می توان گفت که در قرن هفدهم متافیزیک به عنوان یک مقوله فراگیر شروع شد، مخزنی از مسائل فلسفی که در غیر این صورت نمی توان آنها را به عنوان معرفت شناسی، منطق، اخلاق یا شاخه های دیگر فلسفه طبقه بندی کرد.
(تقریباً در آن زمان بود که کلمه «هستیشناسی» اختراع شد – تا نامی برای علم هستی باشد، دفتری که کلمه «متافیزیک» دیگر نمیتوانست آن را پر کند.) عقلگرایان دانشگاهی پسا لایبنیتسیان. مدرسه میدانست که واژه متافیزیک به معنایی فراگیرتر از گذشته به کار رفته است. کریستین ولف کوشید تا این معنای فراگیرتر کلمه را با این وسیله توجیه کند: در حالی که موضوع متافیزیک هستی است، هستی را می توان به طور کلی یا در رابطه با اشیاء در مقولات خاص بررسی کرد. او بین «متافیزیک عمومی» (یا هستی شناسی)، مطالعه هستی به عنوان چنین، و شاخه های مختلف «متافیزیک خاص» که وجود اشیاء از انواع خاص، مانند روح و بدن مادی را مطالعه می کند، تمایز قائل شد. (او علل اولی را به مابعدالطبیعه عام اختصاص نمی دهد، اما: بررسی علل اولی متعلق به الهیات طبیعی، شاخه ای از متافیزیک خاص است.) تردید وجود دارد که آیا این مانور چیزی بیش از یک ترفند لفظی است. به عنوان مثال، شاغل روانشناسی عقلانی (شاخهی متافیزیک خاص که به روح اختصاص دارد) به چه معنا به مطالعهی هستی میپردازد؟ آیا روحها موجودیت متفاوتی با موجودات دیگر دارند؟ – بطوریکه انسان در مطالعه روح نه تنها به ماهیت آن (یعنی ویژگیهای آن: عقلانیت، غیر مادی بودن، جاودانگی، ظرفیت یا عدم تأثیر آن بر بدن میآموزد. …)، بلکه در مورد «شیوه وجود» آن، و از این رو چیزی در مورد هستی می آموزد؟ مطمئناً درست نیست که همه یا حتی بسیاری از روانشناسان منطقی، چیزی گفته اند که به طور قابل قبولی می تواند به عنوان کمکی به درک ما از هستی تعبیر شود.
شاید کاربرد گستردهتر کلمه «متافیزیک» به این دلیل باشد که کلمه «فیزیک» نامی برای یک علم جدید و کمی میشد، علمی که امروزه این نام را یدک میکشد، و به طور فزایندهای در تحقیقات غیرقابل استفاده میشد. بسیاری از مسائل فلسفی سنتی در مورد تغییر چیزها (و برخی از مشکلات تازه کشف شده در مورد تغییر چیزها).
دلیل این تغییر هر چه بوده باشد، در مواجهه با کاربرد کنونی (و در واقع با استفاده از سیصد یا چهارصد سال گذشته) این است که تصریح کنیم که موضوع متافیزیک باید موضوع باشد. موضوع متافیزیک ارسطو . علاوه بر این، در مواجهه با این واقعیت است که متافیزیکدانان پارادایماتیکی وجود دارند و بودهاند که وجود علل اولیه را انکار میکنند – این انکار قطعاً یک تز متافیزیکی به معنای فعلی است – دیگرانی که اصرار دارند همه چیز تغییر کند (هراکلیتوس و هر فیلسوف متأخرتر که هم ماتریالیست و هم نام گرا است و دیگران هنوز (پارمنیدس و زنون) که وجود طبقه خاصی از اشیاء را انکار می کنند که تغییر نمی کنند. در تلاش برای توصیف متافیزیک به عنوان یک رشته، بهترین نقطه شروع در نظر گرفتن موضوعات بی شماری است که بطور سنتی به آن اختصاص داده شده است.
0
405